هنوز چند هفتهای به آمدن سال جدید مانده، اما امروز رانندهای در جواب
من که پرسیده بودم چرا خیابانها اینقدر شلوغتر شده، گفت: روزهای آخر سال
است دیگر!
وقتی به سمت خانهمان میرفتم، از مقابل مغازه نوشتافزارفروشی عبور کردم
که پشت شیشه آن نوشته شده بود: تقویم 93 رسید. دیگر باورم شد که باید بزودی
با سال 92 خداحافظی کنیم. آنقدر زود گذشت که باورم نمیشود. یک سال دیگر
با هم بودیم، زیر یک سقف، در یک چهاردیواری و در یک خانه. امسال که تمام
شود من و تو 365 روز دیگر را با هم سپری کردهایم. 365 طلوع و غروب را
دیدهایم. یک بهار، یک تابستان، یک پاییز و یک زمستان دیگر را هم پشت سر
گذاشتهایم و دفتر عمر با هم بودنمان به اندازه یکسال از خاطرات خوب و بد،
پر شده است.
به
خانه که رسیدم، چند شاخه گل در دستم بود. احساس میکردم دلتنگ برگشتن تو
هستم، اما چند ساعتی به آمدنت باقی مانده است. نگاهی به اطراف میاندازم.
خانهمان را گرد و غبار گرفته. خوب است که به بهانه بهار، رسم خانهتکانی
هنوز به قوت خود باقیاست. دلم میخواهد چیزی را تغییر دهم؛ نه، دلم
میخواهد چیزهایی را تغییر دهم. مثلا پردهها، مبلها، ظرفها و شاید هم
خودم....
دلم
از وسایل تکراری پر است. حس میکنم تقصیر وسایل تکراری خانهمان است که گذر
روزها را نمیفهمیم. شاید مقصر اینها هستند که صبحها سراسیمه میرویم و
شبها خسته برمیگردیم. به در و دیوار خانه نگاه میکنم، مقابل آینه میروم
و خود را خوب برانداز میکنم. سری به قلبم میزنم که از عشق تو لبریز است.
امروز چند برابر چنین روزی در بهمن سال 91 تو را دوست دارم، اما
گرفتاریهای زندگی فرصت نمیدهد به تو بگویم. عقربهها با عجله بهدنبال
هم میدوند و روزها سپری میشوند و من هر روز را به امید فردایی میگذرانم
که تو بتوانی زودتر به خانه بیایی و من کمتر خسته باشم و شرایط مساعدتر
باشد تا بگویم چقدر از زندگی کنار تو راضی هستم. باورم نمیشود که امسال هم
در حال تمام شدن است و هنوز حرفهایم را نگفتهام. واقعا مقصر کیست یا
چیست؟ من، تو یا این خانه که تکراری شده، کارهایی که تمام شدنی نیست و
خاکی که روی قاب عکسهایمان نشسته؟
نمیخواهم
امسال تمام شود و من هنوز حرفهایم را به تو نگفته باشم. دستمالی
برمیدارم و با دقت عکس مشترکمان را تمیز میکنم. گلهایی را که سر راه
خریده بودم، داخل گلدانی میگذارم. لباس زیبایی میپوشم؛ همان رنگ مورد
علاقه تو و جای چند وسیله را با هم عوض میکنم. روی مبل مینشینم و به ساعت
نگاه میکنم. چشمم به پوشه کارهایی میافتد که از اداره آوردهام و باید
تا فردا انجام دهم. پوشه را برمیدارم، جایی میگذارم که مقابل چشمانم
نباشد تا دوباره زمان با هم بودنمان را صرف کارهای دیگر نکنم. بگذار فردا
رئیس از من تعریف نکند، بگذار کارمند نمونه نباشم. میخواهم برایت و برای
زندگیمان وقت بگذارم.
نزدیک شدن سال جدید بهانهای
بود تا به من یادآوری کند روزها میگذرند، فرصت زیادی برای با هم بودن و
گفتن حرفهایی که در دلمان مانده، نداریم. امسال در حال تمامشدن است، کاش
همانقدر که دنبال تغییر در و دیوار خانهمان هستیم، حال و هوای خانه را هم
عوض کنیم.
منبع:جام جم